کتاب ماژلان، نوشته سیمور گیتس پاند، ترجمه سیروس بهروزی
کتاب ماژلان، نوشته سیمور گیتس پاند
این جهانجویان سوداگر مأمور به آن بودند تا دین مسیح را در سرزمینهای سر راه گسترش دهند. صلیبهایی بزرگ - که برخی از آن ها 4 متر درازا داشت- از چوب ساخته بودند و بر آن ها رنگی به سپیدی برف زده بودند. این صلیبها بر آن بود که در سزمینهای دور، بر فراز تپهها افراشته شود و سپس ناخدا و یارانش به ایفای وظیفه خود پردازند. بومیان را بر آن دارند تا بتهای چوبینه را به دور افکنند، دل از آیین خود بردارند و به آیین مسیح بگروند و بسا از این «مجاهدان صلیبی» که در این راه توفیقی بسیار مییافتند.
کتاب ماژلان، نوشته سیمور گیتس پاند، ترجمه سیروس بهروزی، ص 8
وی دریابان دیوگو لوپز دسکئیرا را با پنج کشتی و با سفارش و دستورهای لازم روانه سفر ساخت. سکئیرا دریانوردی هوشنمد بود و در کشتی رانی بر آب های ناشناخته، پیشینهای برجسته داشت. مأموریتش آن بود که نواحی کشف نشده را در جستوجوی جزایر افسانهای ادویه دید بزند. در مسیر خود کالاهای کمیباب را به دست آورد، پایگاههای تجارتی برقرار سازد و در گسترش مسیحیت بکوشد. ص 10
لیسبون به سبب بازرگانی پردامنه خود با شرق، نخستین پایتخت بازرگانی جهان شده بود. ص 29
ماژلان نزد مانوئل پادشاه پرتغال رفت و گفت به دنبال سفر اکتشافی جدید است، اکتشاف برای یافتن راهی تازه و کوتاهتر به شرق و برای تصرف سرزمینهایی که در طول این راه قرار دارند. ص 31
به ماژلان گفته شد که با خود صلیب هم ببرند و مسیحیت را در همه جا گسترش دهند. با این حساب، تا آن جا که ممکن بود مردمانی دیگر به این مذهب میگرویدند. تمامی سرزمینهای سر راه میبایستی به صف ملحقات اسپانیا درآیند و اسپانیا تفوقی دیگر بیابد. ص 40
در آن سال ها پاپ در مناسبات بین اسپانیا و پرتغال میانجی شده بود و از آنها خواسته بود تا هر یک قلمرو فرمانروایی خود را مشخص سازند. پاپ اجازه نمی داد که کسی زمین را کروی بداند. در چهارم مه 1493 وی مقرر داشت که باید نیمی از سرزمین های غنیمتی از آن اسپانیا و نیمی دیگر از آن پرتغال باشد. وی روی نقشه، خطی از جزایر آسور به جزایر کیپ ورده کشید و اعلام داشت که سرزمین های خاوری این خط از آن پرتغال و همه سرزمینهای باختری این خط از آن اسپانیا باشد. این فرمان پاپ «توقیع 1493» خوانده شد و بعدها آن را خط مرزی نامیدند. در نتیجه همه سرزمین های باختری به تصرف اسپانیا درآمدندد. این فرمان پاپ کمابیش مانع برخورد دو ملت شد و سال ها میان آنها موازنه ای برقرار ساخت. اما به رغم فرمان پاپ، پرتغال یا هر کشور دیگر که در اکتشافات خود راه به جایی می برد، چون نخست به آن سرزمین گام نهاده بود، پرچم خود را در آنجا می افراشت و خود را صاحب آن سرزمین می دانست و این خود وضعی بغرنج پیش میآورد. ص41
ماژلان به کارکنان کشتی گفت: این بزرگترین فرصت زندگی شماست؛ شرکت در ساختن و پرداختن تاریخ جهان است. پیش آیید و رهسپار سرزمین های ناشناخته ای شوید که پیش از شما هیچ کس بدانها ره نبرده است. ص 46
جاشوان پیر در پی جان پناه نشسته بودند و از گنج های افسانه ای و دختران زیبای جزایر ادویه سخن می گفتند. ص 64
ماژلان به سبب پاهای دراز بومیان، آنها را «لنگ درازان» نامید. یکی از لنگ درازان برای تماشا به عرشه کشتی آمد. در آنجا با تلاشی سخت او را گرفتار ساختند که به اسپانیا ببرند و نمایش دهند. دیگر لنگ درازان از این کار آزرده شدند. روز دیگر تیری به پای یکی از جاشوان زدند. او تیر را از ران خود بیرون کشید و به سوی زورقش دوید. اما هنوز چند گامی پیش نرفته بود که از پشت افتاد و جان داد. تیر زهرآلود بود.
اسپانیاییها با کینهجویی به ساحل ریختند، اما کسی را نیافتند. برای انتقام کلبههای لنگدرازان را آتش زدند. ص 86 و 87
ماژلان با افسران خود به ساحل (جزیره سبو) رفت. صلیب را در ساحل استوار کرد و با صدای بلند گفت: «به نام فیلیپ فرزند کارلوس پنجم، شهریار اسپانیا، من این سرزمین را ملک خاص شهریار و ملت اسپانیا اعلام میدارم!». ص 105
ماژلان (به راجه) گفت ما فرستادگان بزرگترین کشورهای جهان یعنی اسپانیا هستیم و همه این راه دراز را آمدهایم تا درود شهریار خود را به فرمانروای این جزیره برسانیم و نیز امیدواریم بتوانیم با سوداگران این جزیره دادوستد کنیم و به مردم مذهبی عرضه داریم.
راجه (فرمانروای جزیره) گفت اسپانیاییها باید «حق بندر» بدهند. ولی ماژلان جواب داد که شهریار اسپانیا به هیچ کشوری خراج نمی دهد و اکنون آنها به دیداری دوستانه آمده اند. اما اگر راجه سر دشمنی داشته باشد، برای جنگ آماده اند. ص106
ماژلان در پی مکانی برای گزاردن مراسم مذهبی (در جزیره سبو) بود. صلیب بزرگ را از کشتی به ساحل آوردند و بر بلندی استوار کردند. در اینجا جهان جوی بزرگ خود مبلغ مذهبی شد. از شگفتی های مسیحیت سخن گفت و منافع آن را برشمرد. آنگاه راجه را واداشت تا بتهای چوبینه را در آتش اندازد و به مسیحیت بگرود. راجه خود چنین کرد و مردمان جزیره را نیز بدین کار واداشت. راجه بدین کیش نویافته سخت دل بست. احساس میکرد که در کلام ماژلان لطف و عمقی نهفته است. ماژلان شاد بود که به کاری توفیق یافته است و اکنون رشته های معنوی او و راجه را به هم می پیوست. با هم دوست شدند. این توفیق او را دل داد که کار خود را گسترش دهد. بدین ترتیب که نخست مسیحیت را در همه این جزایر رواج دهد، آنگاه به سوی جزایر ادویه براند و سپس به اسپانیا بازگردد و بدین گونه، سفر به گرد جهان را به پایان رساند. ص 109 و 110
مرگ ماژلان
ماژلان می خواست مردمان جزیره ماکتان را هم به دین مسیح درآورد. خبرهایی رسیده بود که راجه آن جزیره با مسیحیت سخت دشمن است. این خود دعوتی به مبارزه بود. ماژلان نمی خواست هیچ جزیره ای بر سر راهش از مسیحیت بی خبر بماند.
راجه سبو نیز در این خواست با ماژلان هم داستان بود. او هم می خواست که راجه ماکتان و مردم آن جزیره به مسیحیت بگروند. وی گفت اگر ماژلان با مردان مسلح خود به او یاری دهد، آن راجه را مطیع خواهد کرد. ماژلان در پاسخ گفت که از پیشنهاد همراهی راجه خشنود است، اما نمیخواهد سبب شود که در این جزایر جنگ داختی درگیر و افزود: «من خود با گروهی اندک خواهم رفت و آنان را مسیحی خواهم ساخت. و نیز بدانها نشان خواهم داد که سرپیچی از فرمان سلطان چه پاسخی دارد!» ص 110
ماژلان در آوریل 1521 ناوگان خود را به سوی ماکتان راند. نخست کسی را به ساحل فرستاد و از راجه جزیره خواست تا تسلیم شود. راجه در پاسخ گفت که بهتر است اسپانیایی ها بیایند و نیروی خود را بیازمایند.
ماژلان نخست کوشید تا کشتی های خود را نزدیک ساحل ببرد و خانه های آنان را به زیر آتش گیرد. اما کرانه های تنگه پوشیده از صخره های مرجانی بود.وضع دشوار بود. ماژلان بی آنکه تردیدی به خود راه دهد با چهل تن از یاران خود به آب زد.
سلاحشان شمشیر و شمخال بود. از زورق که فرود آمدند آب بالای ران هایشان را فراگرفت. به سختی از میان صخره های مرجانی گذشتند و به ساحل نزدیک شدند و شمخال های خود را آتش کردند. در این هنگام بیش از هزار تن از جنگ آوران جنگلی به انها هجوم آوردند. بارانی از نیزه ها و تیرهای زهرآلوده باریدن گرفت.
ماژلان یاران خود را به دو گروه بخش کرد. گروهی که تفنگ به دست داشتند از یک سو و گروهای که کمان به دست داشتند از سویی دیگر پیش رفتند. اما بومیان به زودی آنان را در محاصره افکندند. اسپانیاییها بیش از یک ساعت سلحشورانه جنگیدند. بانگ تفنگهای شمخال، نخست بومیان را هراسان کرد. گروهی زیاد با گلوله از پا درآمدند. اما دیری نپایید که بومیان دریافتند آنچه اسپانیاییها بر تن دارند، بدان گونه که پنداشته بودند، نفوذناپذیر نیست و نیزه های چوبی میتواند آن جامعه ها را از هم بدرد. در این دم حمله ای سخت آغاز کردند. همه یکباره به پیش هجوم آوردند.
نیزه ای پیشانی ماژلان را شکافت و او را به پشت انداخت و لختی پس از ان چند تیر زهرآلود نیز چند جای تنش را شکافت. تیرگی مرگ دیدگانش را فراگرفت. در همان حال به یارانش فرمان داد تا وی را بگذارند و بگریزند.
اسپانیایی ها دریاسالار خود را گذاشتند و از میان آبهای خونآلوده به سوی زورقهایشان گریختند. گروهی از بومیان بر سر ماژلان ریختن و بدنش را به ضرب نیزه از هم دریدند. تنها هشت تن از اسپانیایی ها جان به در بردند و به کشتی ها رسیدند. ص 111تا 113
کتاب ماژلان؛ مرگ ماژلان
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دسته بندی موضوعی